|
|
|
مشروح
خبر |
|
|
دوشنبه 29 دی 1393 - 36 : 6 |
نویسنده : پورتال خبری کاشان م . م |
کد خبر : 2136 |
21413 بازدید |
|
|
همه کوزه ها را شکستم
باز نشر مصاحبه ای با استاد مشفق کاشانی
|
|
|
دوروبر دار قالي ميچرخد و بازي ميكند. مادر اما پاي دار قالي نشسته و همچنان كه تمام زيبايي و ظرافت و هنر انگشتانش را به تن قالي ميپاشد و به آن جان ميدهد و زير لب غزلهاي ناب حافظ را زمزمه ميكند. زمزمههاي آهنگين و گوشنواز مادر چه پاي دار قالي و چه شبهنگام، وقت لالايي و سرگرمي بچهها كمكم بر ذهن صاف و پاك او مينشيند و نقش ميبندد تا روزي كه اولين انشايش را در قالب يك شعر، تقديم معلم ميكند. اگرچه بازي و سرگرمي مهمترين دلمشغولي يك كودك 2 ساله است، اما او به توصيه معلم اديب و فاضلش كه پي به ذوق و قريحه و طبع لطيف او برده، با دستان كوچكش، ديوان شاعران بزرگ و نامي كشور همچون حافظ، سعدي و نظامي را تورق ميكند و با آنها همدم و همراه ميشود تا از همان كودكي، مشق شاعري و بزرگي كند و قدم در راه بزرگان شعر و ادب اين سرزمين بگذارد. غزلهاي عاشقانه و شورانگيز حافظ و سعدي را ميخواند، اما درد و رنج مردم مظلوم، ضعيف و استثمار شده، ميشود موضوع اولين شعرها و سرودههايش؛ اشعاري طنزآلود و انتقادي كه رنج و مظلوميت قاليبافان كاشاني را به تصوير ميكشد و بر تاجران استثمارگر فرش ميتازد. مجموعه آثار استاد مشفق كاشاني اعم از سرودهها، گردآوردهها و كارهاي مشترك به 31 جلد ميرسد. مشفق با اين كه در بيشتر قالبهاي شعر فارسي توانايي كافي دارد، اما غزلهايش لطف ديگري دارد و از حال و هواي شعر امروز برخوردار است. او از درخشانترين چهرههاي شعر معاصر و از ممتازترين غزلسرايان اين دوران به شمار ميآيد. گفتگوي ما با اين نامآشناي غزل پارسي در منزلش در خيابان ظفر انجام شد، جايي كه اگرچه نماي بيروني آن رنگ و بويي از معماري قديم و اصيل كاشان را ندارد، اما اندروني آن صفايي با اصالت از جنس قاليچهها، فرشهاي دستباف و منقش و زيباي كاشان را به تماشا ميگذارد. صفايي اصيل كه با فروتني بزرگوارانه و آرامش فاخر استاد مشفق كاشاني به پيشواز چشمان منتظرت ميآيد. گفتگوي اولينهاي ما را با اين شاعر پيشكسوت و چهره ماندگار ادبيات فارسي در دومين همايش چهرههاي ماندگار بخوانيد. اولين تاثيرپذيري هنري از اطرافيان؟ خب، من در خانوادهاي هنرمند به دنيا آمدم. پدر و مادرم هر دو هنرمند بودند. مادرم در بافتن قاليچههاي مرسوم آن روزگار كه به «ترنج و محراب» معروف بود، بسيار توانمند بود و بهترين و زيباترين فرشهاي سفارشي تاجران كاشان را ميبافت. كار او از نظر كيفيت و ظريفكاري مورد توجه عام و خاص بود تا آنجا كه وقتي رضاشاه براي بافت فرشهاي چند كاخ سلطنتي با توجه به شهرت فرش كاشان دستور داد تا عدهاي از بهترين قاليبافان كاشان را به تهران بفرستند، يكي از منتخبان، مادر من بود كه البته به اين كار تن نداد و با توسل به افراد صاحب نفوذ و عذر و حيلتهاي متعدد از انجام آن طفره رفت و اما پدرم نيز در 3 رشته استاد بود؛ رشته ريختهگري شانههاي قالي، ساخت انواع ابزارآلات و وسايلي كه از آهن تهيه ميشد مثل زنجيرهايي كه براي دستههاي زنجيرزني در محرم استفاده ميكنند كه تعدادي از آنها با حكاكيهاي زيباي رويش هنوز در كاشان موجود است و جزو اشياي عتيقه به حساب ميآيد و ديگر ساخت مركبهايي براي خطاطان كه به اذعان برخي از استادان خط و دوستان و آشنايان هنرمند، كيفيت آن مركبها از مركبهاي معروف چين كمتر نبود. در زمينه شعر و هنر شاعري چطور؟ اولين بار از چه كسي تاثير پذيرفتيد؟ مادرم سواد فارسي نداشت، اما تعداد زيادي از غزلهاي ناب حافظ و همچنين تعدادي از سورهها و آيات قرآن مجيد و داستانهاي جذاب و شنيدني ائمه اطهار را در حافظه داشت كه آنها را براي سرگرمي من و ساير بچهها با لحني زيبا ميخواند؛ مخصوصا هنگام بافتن قالي شعرهاي حافظ را زير لب زمزمه ميكرد. اين زمزمهها و جاذبههايي كه در آن وجود داشت، در دل و جان من ريشه كرد و در ذهن من تاثير فراواني گذاشت و زماني كه در دبستان و دبيرستان مشغول تحصيل بودم، آثار خود را نشان داد و كمكم حال و هواي سرودن در ذهنم شكل گرفت. و اولين شعري كه سروديد؟ يك مثنوي 6 بيتي با عنوان و مضمون معلم. چه سالي؟ سال سوم دبستان، معلممان آقاي حسن فريدي، از بچهها خواست تا انشايي درباره معلم بنويسند. من به جاي انشا يك مثنوي ساختم كه بسيار هم مورد توجه ايشان قرار گرفت (با ساختن اين شعر اولين بارقههاي شعري در ذهنم روشن شد.) اولين شيطنتهاي دوران كودكي؟ آن وقتها شيطنت زيادي داشتم، مثلا يادم هست گاهي وقتها بزرگترهايمان كوزهاي دستمان ميدادند تا از آبانبار محل آب بياوريم. آن روزگار از آب لولهكشي خبري نبود و آب را در زمستان در آبانبارها ذخيره ميكردند. يك روز قرار شد با همبازيهايم براي آوردن آب به آبانبار محل برويم. در بين راه با بچهها حرفم شد و به خاطر همان شيطنت و لجاجت كودكانه، در يك فرصت مناسب، تعدادي از كوزهها را با سنگ شكستم. آن شب در منزل ما غوغايي بود كه نگو و نپرس. همه كوزهشكستگان با پدر يا مادر خود، در خانه ما جمع شده بودند و از من شكايت داشتند. بالاخره پدرم مجبور شد براي همه خسارتديدگان، كوزه بخرد و ماجرا را ختم به خير كند. اولين روز مدرسه؟ آن موقع، بچهها به جاي مدرسه به مكتب ميرفتند. 5 ساله بودم كه پدرم مرا به همراه برادر بزرگترم به مكتبخانه برد. معلم اين مكتبخانه، شخصي معروف به ماشاالله بود. او شاگردان را به سختي تنبيه ميكرد و به همين دليل من و برادرم بيش از 2ماه دوام نياورديم و از مكتب فرار كرديم. چطور تنبيه ميكرد كه باعث فرار شما شد؟ اگر سورههايي را كه جلسه قبل، به بچهها ياد داده بود از شاگردي ميپرسيد و او نميتوانست آن سوره را از حفظ بخواند، او را به صورت وارونه در چاهكي آويزان ميكرد. اين كار توسط 2 شاگرد انجام ميشد و هر كدام از آنها ، يك پاي او را ميگرفتند. بعد از فرار از مكتب چطور به تحصيلتان ادامه داديد؟ پدرم وقتي ديد ما نميتوانيم مكتب را تحمل كنيم، سال بعد ما را به دبستان مرد آن زمان، مكتبخانهها كمكم داشت جمع ميشد و مدارس امروزي جاي آن را ميگرفت. مدير مدرسه ما شخصي بود به نام سيدمحمد سليمي كه از مديران باتجربه و فاضل بود. هرچند عصباني مزاج بود، اما عصبانيتش از ملا ماشاءالله كمتر بود. در مدرسه اگر كسي درس نميخواند، سر و كارش با چوب و فلك بود. تركههاي درخت آلبالو را در آب ميانداختند تا خيس بخورد و بعد با بيرحمي تمام 20 يا 30 ضربه به كف پاهاي بدون جوراب فرد خاطي ميزدند كه گاه كف پاها تاول ميزد. يادم هست در همان سال اول، پنج شش نفري از ترس، مدرسه را رها كردند و رفتند. اولين مشوق؟ كلاس سوم دبستان معلمي داشتيم به نام حسن فريدي كه از مشاهير آن روزگار و مردي فاضل و اديب بود و هم دوره و هم كلاس استاد جلالالدين همايي. كلاسهاي آقاي فريدي معمولا با قرآن شروع ميشد و او در كلاس فارسي و انشا و گاهي حتي بين درسهاي ديگر، برايمان گلستان سعدي، حافظ و اشعار نظامي را ميخواند. بعد از شنيدن اولين شعري كه سر كلاسش خواندم (همان مثنوي 6 بيتي)، مرا بسيار تشويق كرد. از آن به بعد هم، هر شعري كه ميسرودم به دقت ميخواند و هيچ وقت از تشويق من دريغ نميكرد. حتي براي تشويق بيشتر، مرا به همراه خود، به جلسات شعرخواني انجمن دبيرستان پهلوي (امام خميني فعلي) ميبرد. اولين كتابهايي كه خوانديد؟ ديوانهاي سعدي، حافظ و نظامي اولين كتابهايي بود كه در همان دوران دبستان مطالعه آنها را به توصيه آقاي فريدي شروع كردم. البته مطالعه آنها در آن سن و سال كمي مشكل بود، اما به هر حال سعي ميكردم به توصيههاي او عمل كنم. او از من ميخواست آنها را بخوانم و اشكالاتم را از او بپرسم. اولين روزنامه يا مجلهاي كه شعرهايتان در آن چاپ شد؟ شعرهاي آن روز من، در 3 روزنامه كاشان به نامهاي عصر اميد، پيكان و ستاره فرهنگ چاپ ميشد. و موضوع اولين شعرهايتان؟ موضوع آنها، بيشتر انتقاد از سرمايهداراني بود كه كارگران فرشباف را استثمار ميكردند. مادر خود من از كساني بود كه فرشهاي بسيار زيبا و گرانقيمتي را با دستمزدي بسيار ناچيز براي تاجران فرش ميبافت و البته چارهاي جز اين نداشت. وضعيت مابقي بافندگان فرش نيز به همين منوال بود. آنها براي اداره زندگي خود و خانوادهشان چارهاي جز تن دادن به اين استثمار نداشتند. اولينبار كه از تخلص «مشفق» استفاده كرديد؟ دوره دبستان، من مبصر كلاس بودم. مبصرها كمتر با بچهها كنار ميآيند و معمولا از شاگردان نزد معلم و ناظم و مدير مدرسه شكايت ميكنند، اما من با بچهها بسيار دوست بودم. در حقيقت يار و ياور و رفيق همه آنها بودم. معلمم يعني همان آقاي فريدي كه بسيار مشوق من در شاعري بود، اين ويژگي را به دفعات در من ديده بود. بنابراين تصميم گرفت تخلص مشفق را برايم انتخاب كند و گفت: «تو دوست مهربان همه بچههايي و بهتر است از اين به بعد در شعرهايت «مشفق» تخلص كني.» من هم پذيرفتم و شدم مشفق كاشاني. اين را هم بگويم كه در گذشته انتخاب تخلص، اهميت فراواني داشت آنقدر كه گاهي تخلصها خريد و فروش ميشد. در واقع، اگر شاعري تخلص نداشت، انگار شناسنامه و هويت شعري نداشت. اولين دوستان شاعرتان؟ دكتر حبيبالله صناعتي متخلص به پويا كه از شاعران صاحبنام معاصر به شمار ميآيد. مهندس ماشاءالله طبيبزاده و دكتر حسين اميني، هر 3 از دوستان دوران دبيرستان من بودند كه در حوزه شعر و شاعري فعاليت داشتند. اولين استاد؟ در دوره دبيرستان در كاشان دبير فاضلي داشتيم به نام حسينعلي منشي كه احاطه كاملي به ادبيات فارسي داشت. استاد منشي توجه خاصي نسبت به من و پرورش فكري و ذوقيام داشت. سالهايي كه در كاشان بودم، چه دوره دبيرستان و چه زماني كه در اداره فرهنگ مشغول به كار شدم، بعد از تعطيل شدن دبيرستان به من سر ميزد و محبتي پدرانه نسبت به من داشت. بيشتر شعرهاي تازه خود را براي او ميخواندم و استاد با حوصله تمام گوش ميكرد و نكات قوت و ضعف آن را گوشزد ميكرد. اين اشعار انتقادي با نام خودتان در روزنامهها چاپ ميشد؟ نه، شعرهايم با نام مستعار «ميرزا قلمدون» چاپ ميشد. البته همه ميدانستند كه شاعر آن شعرهاي انتقادي كيست و سرمايهداران كاشان كه كارگران را استثمار ميكردند، دشمني سختي با من داشتند. آنها براي مبارزه با من در برخي از مجالس ميگفتند كه فلاني تودهاي شده است. شعرهاي انتقادي من نسبت به سرمايهداران تا زماني كه در كاشان بودم، يعني سال 1333، در مطبوعات به چاپ ميرسيد. در اين مدت به سمت معاونت اداره فرهنگ منصوب شدم. سرمايهداران هم براي خراب كردن من از هيچ توطئه، افترا و تهمتزدني دريغ نميكردند. حتي يك بار واعظي را براي سخنراني از شهر ديگري آورده بودند و او هم با تاثيرپذيري از بدگوييهاي آنها، بالاي منبر گفته بود كه معاون دانشپژوه فرهنگ كاشان هم بعله؛ يعني تودهاي شده است. اولين حقوق دريافتي؟ 7 تومان در ماه، اولين حقوقي بود كه به خاطر تدريس در يكي از مدارس ملي كاشان به نام گوهر مراد دريافت ميكردم. (سال 1318 يا 1319.) خانواده 7 نفري ما با كار پدر و مادرم و حقوق ناچيز دريافتي آنها به سختي اداره ميشد، بنابراين تصميم گرفتم كمك خرج خانواده باشم، اما چون 18 سال تمام نداشتم، نميتوانستم در اداره فرهنگ استخدام شوم، به ناچار به صورت حقالتدريسي در مدرسه گوهرمراد و در مقاطع سوم و چهارم ابتدايي مشغول به تدريس شدم. اولين مجموعه شعرتان كه به چاپ رسيد؟ «شباهنگ» اولين مجموعه شعري است كه در كاشان به چاپ رساندم. «شباهنگ» مثنوي عاشقانهاي بود با ماجرايي واقعي. اولين شعر مذهبي كه سروديد؟ تضمين 12 بند محتشم كاشاني. سرودن اين شعر علت و انگيزه خاصي داشت؟ بله، در كاشان كه بودم و تقريبا پس از چاپ اولين مجموعه شعرم، شباهنگ، به بيماري مهلكي دچار شدم كه تقريبا اميدي به نجات و زنده بودنم نبود، اما سرانجام با نذر پدرم، شفا يافتم. پدرم براي شفاي من به حضرت سيدالشهداء (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) متوسل شده بود، به همين خاطر پس از گذراندن دوره نقاهت به فكر افتادم كه 12 بند محتشم كاشاني را تضمين كنم. اين تضمين به چاپ رسيد؟ بله. من آن را براي چاپ به كتابفروشي اسلاميه تهران كه بيشتر كتابهاي مذهبي را چاپ ميكرد فرستادم. كتابفروشي هم با چاپ آن موافقت كرد و در كمتر از يك ماه، آن اثر به صورت جزوه كوچكي با عنوان «زينتالمراثي تضمين 12 بند محتشم كاشاني» اثر مشفق كاشاني از طرف كتابفروشي به دستم رسيد. آيا اين اثر طرفداراني هم پيدا كرد؟ بله، چون بعدها شنيدم اين 12 بند در كربلا و نجف شهرت پيدا كرده است. حتي مرحوم آقا بزرگ تهراني رحمتالله عليه در «كتاب الذريعه»، در مجلد بيست و هشتم اشارهاي به اين تضمين كرده است. اولين جايزه؟ يك قطعه چك به مبلغ 6 هزار تومان. اين جايزه را چه كسي به شما اهدا كرد؟ اين جايزه از طرف يك برنامه ادبي كه از تنها تلويزيون آن زمان يعني «ثابت پاسال»، پخش ميشد به من اهدا شد و البته به خاطر مسابقهاي كه در آن شركت كردم. با اولين جايزهتان كه مقدارش هم كم نبود چه كرديد؟ هفته بعد از پايان برنامه، براي دريافت جايزه و شعرخواني دعوت شدم كه همانجا جايزهام را به يكي از بنيادهاي خيريه بخشيدم. و واكنش اطرافيان به اين بخشش سخاوتمندانه؟ فرداي آن روز كه به اداره رفتم از طرف وزير، احضار و تشويق فراوان شدم. پس از آن وزير از محل اعتباراتي كه در اختيار داشت، مبلغ 10 هزار تومان به من اهدا كرد كه من هم به پيشنهاد مديركل امورمالي، نصف آن مبلغ را بين كارمندان زحمتكش و شريف اداره امور مالي تقسيم كردم. از طرفي برنده شدن در آن برنامه و اهداي جايزهام به موسسات خيريه باعث شد علاقهمندان زيادي پيدا كنم. اولين جايزه رسمي؟ دريافت لوح تقدير و برگزيده شدن به عنوان چهره برجسته فرهنگي و ادبي در دومين همايش چهرههاي ماندگار. اولين هنر مورد علاقه شما غير از شعر و شاعري؟ خطاطي و خوشنويسي. يادم هست در دوره ابتدايي معلمي داشتيم به نام علياكبر صناعتي، پدر شاعر و طبيب مشهور دكتر حبيبالله صناعتي. او معلم خط و نقاشي بود و در نواختن تار نيز مهارت داشت. آن استاد بزرگوار در دوره دبستان مرا تشويق به تمرين در خط ميكرد تا جايي كه در خط مهارتي پيدا كردم و روزهايي كه استاد نميتوانست در كلاس درس حاضر شود، براي بچهها سرمشقهايي مينوشتم و كلاس را اداره ميكردم. اولين انجمن و محفل ادبي در تهران كه در آن شركت كرديد؟ زماني كه من به تهران منتقل شدم (سال 1333)، مرحوم حسين پرتو بيضايي در محله سنگلج تهران سكونت داشت. حسين پرتو بيضايي فرزند علي محمد اديب بيضايي كاشاني، شاعر نامدار عصر خود بود و زماني كه هر دو در كاشان بوديم مراوداتي با يكديگر داشتيم. او زودتر از من به تهران آمد و در همان محله سنگلج محفلي ادبي با دوستان تشكيل داده بود و هر هفته جلسات شعرخواني و نقد شعر برقرار بود. در جلسات پرتو شركت ميكردم. همان ابتدا مرحوم بيضايي به من گفت: هر چند در كاشان شهرتي داشتي، اما اينجا تهران است و استادان و شاعران بزرگي در تهران هستند كه ديدارشان براي تو مفيد و جالب است؛ مانند محمدعلي ناصح، بديعالزمان فروزانفر، جلال همايي، اميري فيروزكوهي، رهي معيري، فرخ خراساني و... سپس ادامه داد كه بايد در اعتلاي شعر خود كوشش كني و هميشه نقدپذير باشي و از انتقادي كه نسبت به شعرت ميشود ناراحت نشوي. حرفهاي مرحوم بيضايي در من تاثير فراواني گذاشت و هميشه خود را مديون آن شاعر و نويسنده و پژوهشگر فرزانه ميدانم. اولين خاطره از ورود امام خميني به ايران؟ در روزهايي كه بختيار زمام امور را در دست داشت و شايعات درست و نادرست زيادي درباره ورود امام به ايران بر سر زبانها افتاده بود و مردم در تب و تاب عجيبي بودند، شبي در منزل با دوستان صحبت ميكرديم. به خاطرم گذشت از ديوان حافظ براي روشن شدن قضيه فالي بگيرم. همه موافقت كردند. پس از باز كردن ديوان اين غزل آمد: ساقي بيا كه يار ز رخ پرده برگرفت كار چراغ خلوتيان باز در گرفت آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت وين پير سالخورده جواني ز سر گرفت ... و همه ما را دچار شگفتي كرد. همان شب غزل را تضمين كردم و پس از ورود امام و بعد از انقلاب، استاد حميد سبزواري شاعر بزرگ انقلاب تضمين را از من گرفت و به راديو برد كه بارها و بارها از راديو پخش شد. اولين ترانهاي كه از شما بعد از انقلاب از راديو و تلويزيون پخش شد؟ ترانه «جان عاشق» كه با صداي «بهرام حصيري» و آهنگسازي زندهياد «اسدالله ملك» ساخته و از صداوسيما پخش شد و مورد توجه عموم قرار گرفت. اين ترانه به خاطر استقبال زياد مردم روزي چندبار پخش ميشد و اولين ترانه همراه با آهنگ بود كه بعد از انقلاب از صداوسيما پخش ميشد. اين قضيه مربوط به دهه 70 است كه آقاي مهدي كلهراز نوازندگان و آهنگسازان بزرگ دعوت به همكاري كرد و خواستار تغيير و تحولاتي در عرصه ساخت شعر و ترانه همراه با آهنگ و موسيقي شد البته با توجه به حال و هواي آن زمان و نياز مردم، چه قبل از آن تمام اشعاري كه از راديو و تلويزيون پخش ميشد بدون آهنگ و موسيقي بود. مروري كوتاه بر زندگي مشفق كاشاني عباس كيمنش (مشفق كاشاني)، متولد 1304 كاشان است. تحصيلات ابتدايي و دبيرستان را در شهرش و تحصيلات تكميلي تا مقطع فوقليسانس را در تهران به پايان رساند. اولين شعر آيينياش صلاي غم را كه تضميني زيبا از 12 بند محتشم كاشاني است، در 19 سالگي سرود كه با عنوان «زينتالمراثي» چاپ شد. اين اثر در پي شفا يافتن او از يك بيماري مهلك در كاشان سروده شد تا شكر و سپاسي باشد از حضرت اباعبدالله الحسين و حضرت ابوالفضل كه جواب نذر و نياز پدر را با شفاي پسر دادهاند. مشفق پس از ديپلم به استخدام وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) درآمد و در كنار تدريس و فعاليت در معاونت فرهنگي اداره، پيشه شاعري خود را نيز با عشق و علاقه دنبال كرد و در اين رهگذر با سهراب سپهري جوان آشنا شد و با ديدن يكي از شعرهاي او به استعدادش پي برد و او را به سرودن تشويق كرد. سهراب سپهري شاعر آب و آيينه كشف بزرگ مشفق است. نگاه نافذ و نجيب سهراب بر دلش مينشيند و اين 2 اهل دل كاشاني را براي مقطعي از زندگي همراه و همسفر ميكند. 1333 سال مهاجرت مشفق به تهران و حضورش در جلسات و انجمنهاي اسم و رسمدار شعر و ادب آن روزگار و شروع دوران حرفهاي شاعري او بود. مشفق کاشاني خود در مورد سبك شعري اش مي گويد : سبک و سياق آثار من آميزه ای از سبك هندی و عراقی است. او در بيشتر قالب هاي شعر فارسی طبع آزمايی كرده است ولي به غزل بيش از قالب هاي ديگر علاقه دارد . مشفق پس از انقلاب نيز بسيار جديتر و كوشاتر از پيش با هنر خويش به ياري فرهنگ و ادب ايراني اسلامي آمد و با حضور در مركز موسيقي صداوسيما، واحد ويرايش راديو و حضور در شوراي عالي شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در كنار استادان ديگر شعر انقلاب، محمود شاهرخي، حميد سبزواري، شهريار و مهرداد اوستا در آفرينش ادبيات انقلاب و دفاع مقدس و آموزش و پرورش شاعران جوان و نوپا، نقش مهمي ايفا كرد و تأثير ماندگاري از خود برجاي گذاشت. سرود زندگي ، سراب آفتاب ، آذرخش ، آينه خيال ، گزينه ادبيات معاصر ، شب همه شب ، هفت بند التهاب ، پنجره اي به آفتاب ، در صلاي غم ، تضمين 12 بند محتشم كاشاني و سيرنگ از آثار ديگر اوست .
مشفق کاشاني از شعراي متعهدي است که در دوران دفاع مقدس در کنار سپيده کاشاني ، حميد سبزواري ، محمود شاهرخي ، مهرداد اوستا و ديگران با سرودن اشعار ارزشي ، روحيه حماسي رزمندگان ، خانواده هاي شاهد و آحاد مردم را دوچندان مي کرد .
فاطمه مرادزاده
|
|
برای آگاهی از آخرین اخبار و پیوستن به کانال تلگرامی پورتال خبری کاشان اینجا کلیک کنید.
|
امانت داری و اخلاق مداری استفاده از این خبر فقط با ذکر منبع "پورتال خبری كاشان" مجاز است. |
|
|
|
|
|
|
|