اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست اين چه شمعی است كه جانها همه پروانه اوست اين حسين با دلهای عاشقان چه كرده كه خرد و كلان را جرعه نوش جام الستش كرده است تا سرمست از می ناب اربعين زيباترين، شيرين ترين، معنوی ترين و روحانی ترين لحظات زندگيشان را در مشایه(پیادهروی) اربعین ثبت كنند.
امام حسن عسگری در حدیثی که در صفحه ۱۰۰ جلد سوم إقبال الأعمال از سید بن طاووس (متوفای ۶۶۴ق از علما و فقهای شیعه)وارد شده است؛ ۵۱ رکعت نماز واجب و نافله در طول شبانه روز، انگشتر در دست راست کردن، پیشانی بر خاک گذاردن، بلند گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» در نمازهای جهریّه (صبح، مغرب و عشا) و زیارت اربعین حضرت سیدالشهداء (ع) را پنج نشانه مومن بیان فرموده است.
صبح سهشنبه ۶ مهر ۱۴۰۰ مطابق با ۲۰ صفر المظفر و روز اربعین حسینی به تقویم عراق و اعلام مرجع عالیقدر آیتالله سید علی سیستانی(فقیه، اصولی، مجتهد و از تأثیرگذارترین و با نفوذترین مراجع تقلید شیعه امامیه) بارگاه قدسی، مطهر و منور حضرت پدر را از نجف اشرف به طرف کربلای معلا ترک کردم.
آغاز مسیر با شنیدن صدای نوحه باسم كربلايی سراسر وجودم سرشار از نور و تمنا و شور حماسی حسينی شد.
نخستین بانگ حزینی که توجه قلبی مرا در مسیر به خود جلب کرد نوحه باسم كربلايی بود نوحه سوزناکی که شعرش را یکی از مراجع بزرگ نجف در خواب دید حضرت امام حسین علیه السلام برای زوار اربعین میخوانند با تمام وجود بخوانید و با پای دل کربلایی شوید:
تِزوروني اَعاهِـدكُم
به زيارت من میآييد، با شما عهد میبندم
تِـعِـرفـوني شَفيـعِلكُم
میدانيد كه من شفيع شماهستم
أساميـكُم اَسَـجِّـلْـهِه أساميكُم
اسامیتان را ثبت میكنم
هَلِه بيكُم يا زِوّاري هَلِه بيكُم
خوش آمديد ای زائران من خوش آمديد
وَ حَـگّ چَفِّ الكَفيل و الجود وَ الرّايه
قسم به دستان ابالفضل و كرامت و پرچم او
أنا وْ عَبّاسْ وَيّاكُم يَا مَشّايه
من و عباس با شما هستیم ای كه با پای پياده به سوی من میآيید
يا مَن بِعْتو النُفوسْ و جِئتـو شَرّايه
ای كه جانهايتان را به بهای زيارت من به كف گرفتهايد
عَلَيّ واجِبْ اَوافيكُم يَا وَفّـايه
بر من واجب است تا به شما وفا كنم، ای وفاداران!
تواسيني شَعائرْكُم
عزاداری هايتان به من دلداری میدهد
تْرَوّيني مَدامِعْـكُم
و اشكهايتان مرا سيراب میكند
اَواسيكُم أنَـا وْ جَرْحـي أواسيكُم
من و زخمهايی كه بر تن دارم به شما دلداری میدهيم
هَله بيكُم يا زُوّاري هَلِه بيكُم
خوش آمديد ای زائران من، خوش آمديد
هَلِه يَلْ ما نِسيْتْ و عَلْ وَعِدْ تِحْـضَـرْ
خوش آمديد ای كه وعدهتان را فراموش نكرده و بر سر موعد حاضر میشويد
إجِيْـتْ و لا يْـهَـمَّـكْ لا بَرِدْ لا حَرّ
آمديد در حالی كه نه گرما برايتان مهم بود و نه سرما
وَ حَـگ دَمْـعِ العَـقيله و طَبرَه الأكبَر
قسم به اشك زينب و فرق شكافته اكبر
اَحَضْـرَكْ و ما أعوفَكْ ساعـه المَحْـشَرْ
در محشر كنارتان خواهم بود و رهايتان نمیكنم
عَلَي المَـوعِـدْ اَجي يَمكُم و لا اَبْـعَـدْ و اعوفْ عَنْـكُم
در وقت ديدار پيشتان میآيم و دور نمیشوم و رهايتان نمیسازم
مُحاميكُم وَ حَگ حِيدَرْ مُحاميكُم
پشتيبانتان هستم به حقّ حيدر پشتيبانتان هستم
هَله بيكُم يا زُوّاري هَلِه بيكُم
آمديد ای زائرانِ من، خوش آمديد
يَـا هَـلْـشايِلْ رايه وْ جايْ گاصِدني
ای آنكه پرچم به دست قصد ديدار مرا كردهايد
تِـعْـرُف رايَتَـكْ بي مَن تُذَكِّـرْني؟
میدانی كه پرچمت مرا به ياد چه كسی ميیاندازد؟
بِلـكطَعو چْفوفه وْ صاحْ اِدْرِكْـني
به ياد آن دست بريدهای كه فرياد زد: مرا درياب
صِحِتْ وَيلاه يا اخويه وْ ظَهَرْ مِحْني
و با شنيدن آن صدا، آشكارا فرياد زدم كه بیبرادر شدم و اندوهم بر من آشكار شد
كِسَرْ ظَهري سَهَمْ هَجْـرَكْ
تير هجرت كمرم را شكست
نِفَدْ صَبري بَعَدْ عُمـرَكْ
بعد از شهادتت صبرم به پايان رسيد
اُوَصّيكُمْ عَلَي الرّايِه اُوَصّيكُمْ
سفارش اين پرچم را به شما میكنم
هَـله بيكُم يا زُوّاري هَلِه بيكُم
خوش آمديد ای زائران من، خوش آمديد
يَا مَنْ قاصِدْ إلَيَّ و دَمْـعِه تِجْـريـهْ
ای كه با چشمان اشكبار قصد زيارت مرا كردهايد
اَعرُفْ حاجِتَكْ مو داعي تِحْـچيـهِ
حاجت شما را میدانم، نيازی به گفتن نيست
وَ حَـگ نَحـْـرِ الرِّضيع اِلـحاجِه اَگضيهِ
قسم به گلوی شيرخواره، حاجت شما را برآورده میكنم
يَا زائرْ عاهَدِتْ كِلْ عِلّه اَشْـفيهِ
زائران من، عهده كردهام كه هر بيماری را شفا دهم
اَخو زينب فَرَحْ بيكُمْ
برادر زينب به خاطرتان شاد شد
هَله وْ مَرحَبْ يُناديكُم
خوش آمديد صدايتان میزند
يُحَيّيـكُم اَبو الغيـره يْحَيّيـكُم
مرد غيرتمند به شما درود میگويد
هَله بيكُم يا زُوّاري هَلِه بيكُم
خوش آمديد ای زائرانِ من، خوش آمديد
زينبْ مَنْ تُشاهِدكُم تِزوروني
زينب هنگامی كه شما را میبيند كه زيارتم میكنيد، میگويد:
تُناديكُم لِوَنْ بِالطَّفّ تحضُروني!
كاش در جنگ حاضر میشديد
ما اَمْـشي يِسْره وْ لا يَسلِبوني
كه مرا به اسيری نمیبردند و مرا غارت نمیكردند
و لا بسياطهم غَدَر يْضرِبوني
با تازيانههای خيانت نمیزدند
تُناديني: أنَا الجيره وْ صَد عَنّي أبو الغيره
صدايم میزند كه من در بندم و سرور غيرتمندان از دستم رفت
اَبَچّيكُم عَلي مْصابه اَبَچّيكُم
شما را بر اين مصيبت میگريانم
هَله بيكُم يا زُوّاري هَلِه بيكُم
خوش آمديد ای زائران من،خوش آمديد.
این اشعار سوزناک و جگر سوز که از زبان اباعبدالله الحسین (ع) صادر شده است تا مغز استخوانت را میسوزاند و شرمنده میکند.
با قلبی سوزان و دلی متحول از شنیدن این اشعار در مسیر نور به جلو میرفتم.
دیدن مواکب عراقی نیز با آن همه پذیرایی، اکرام، اطعام و احترام برادران عراقی از زوار اربعینی امام حسین(ع) که به تو خوش آمد و خير مقدم میگویند و حتی وقتی به خانههایشان ترا دعوت میکنند لباسهایت را میشويند و با صميمانه ترين رفتار محبت آميز از جان و دل از تو پذیرایی میکنند آتشی را در دلم شعلهور میكند خدايا اين جماعت كجا بودند روزی كه حسين دست زن و بچهاش را گرفت و راهی دشت نينوا شد.
اينها كجا بودند آن روزی كه عمه سادات دست رقيه را گرفت و رباب اصغرش را در آغوش كشيد و با مولايشان اباعبدالله و علمدارشان عباس بن علی(ع) راهی قاضريه شدند.
رباب روزی كه راهي كربلا شد نمیدانست كه گهواره آرزوهای كودكش را بر سر نی تكان میدهد و اصغرش را بر محمل خنجر میهمان میکند.
خدايا اين جماعت كجا بودند آن روز که سید الشهدا با عبا و عمامه پیغمبر رحمت به سویشان رفت و آب برای اصغرش طلب کرد و فرمود این طفل را از من بگیرید سیراب کنید و به من برگردانید اما حنجرش را از تير حرمله لعنت الله عليه سيراب کردند.
كجا بودند اينها تا رقيه را بغل كنند و نگذارند بر خار مغيلان بدود و گوشواره از گوش دختركان بكشند.
خدايا اينها كجا بودند تا نگذارند عمه سادات بر محمل بیجهاز سوار شود و به اسارت نرود.
كاش اينها بودند و نمیگذاشتند لشگر عمر سعد به خيام حرم حملهور شود و دختران و زنان آواره صحرا و بيابان و درندگی گرگ صفتان يزيدی شوند.
اين نجواها آتش دلم را مشتعل كرد و جانم را سوزاند و سيلاب اشك را روانه چشمانم كرد در هر بلور اشكی نام عزيزان و ملتمسان دعا درخشيد و زلال استجابت گرفت و جان و جسمم را جلا داد.
باید به کربلا میرسیدم فرصت نبود تا همه مسیر را پیاده بروم باید هر چه سریعتر به کربلا میرسیدم برای همین بقیه راه را بدون پیادهروی طی کردم.
ازدحام وسایل نقلیه زیاد بود به هر طریقی بود نزدیک کربلا پیاده شدم بقیه مسیر را باید دوباره پیاده میرفتم تيغ آفتاب بر سر زايران نور میپاشید و گرمای ظهر کربلا، عطش را برايت معنا میكرد.
تمام زایران در تلاطم و حرکت در صراط مستقیم اربعین به سوی بهشت حسین موج میخوردند.
برخی از خیابانهای مسیر را با چادر سایهبان زده بودند تا آفتاب زایران را اذیت نکند دلم سوخت گفتم امروز در این سرزمین برای زایر حسین سایهبان آماده کردند پس کجا بودند زمانیکه پیکرهای مطهر سیدالشهدا و یارانش زیر آفتاب بود و پایمال اسب اشقیا شدند.
چند کیلومتری آمدم، گرما و تشنگی بر من غلبه کرده بود میخواستم الفبای عطش را مشق کنم با همین حال دلسوخته و خسته راه را با سیل جمعیت ادامه دادم تا اینکه به یکباره گنبد و گلدسته قمر العشیرة در قاب چشمانم ماه کامل شد.
باورم نمیشد گلبانگ توحیدی اذان ظهر به افق خوشبختی رسیدم.
باید از حضرت عمو اذن زیارت میگرفتم از جلوی حرم علمدار حسین و سقای تشنهای طفلان حسین به سمت بینالحرمین طی طریق کردم.
وارد بین الحرمین شدم پرده بزرگ مشکی که با رنگ قرمز بسیار زیبا و عبارت «یا ساقی العطاش» حک شده بر روی آن بالاسر حرم ابالفضل العباس (ع) بود چشمانم را نوازش داد.
چه بگویم از زیباییهای بی نظیر بینالحرمین مگر مکانی زیباتر از این قطعه از زمین هم میشود پیدا کرد حتی آسمانیان چنین مکانی ندارند و برای زیارت این بهشت زمینی از آسمان به کربلا هبوط میکنند.
نماز ظهر و عصر را در بین الحرمین اقامه کردم و سجده شکر به درگاه خدای حسین(ع) به جای آوردم کمی نشستم و غرق در موج حرکت زایرانی شدم که از ملیتهای مختلف همه با یک عشق واحد و رمز مشترک به نام حسین به این سرزمین آمده بودند تا با زینبی همدردی کنند که چهل شبانه روز حسین را ندیده است.
چهل شبانه روز است که دیگر علی اصغر سیراب شده و در گهواره دست و پا نمیزند.
چهل شبانه روز است که عمه سادات از داغ اکبر و عباس و قاسم خون میگرید.
چهل روزه ندیدمت نگو چرا جون بر لبم
شاید نمی شناسی منو به اون خدا من زینبم
داداش اگه کمونیم تو بوده ای جوونیم رفتی که پیرم
رسمش نبود داداش جونم تو بری و من بمونم، بذار بمیرم
غریب و بی کفن حسین
ما رو غریب که دیده اند به اشکمون خندیده اند
به پای نیزه سرت پیش چشام رقصیده اند
بگو که ناموس خدا مگه کوچه بازاریه
غمی که پشتمو شکست غم امانت داریه
داداش یاس تو چیده شد چه جور بگم با دست خود با آه و گریه
قبری کوچیک کندم براش ریختم خاک و یواش یواش روی رقیه
غریب مادر یا حسین
دردم که تازیونه و رخ سرخ و کبود نبود
دردم اینه که جای من محله یهود نبود
امون زقلب تیره شون امون ز چشم خیرهشون
سرگرمیشون کتک زدن یتیم کُشی بود سیر شون