اي خوش آن مردي که با اين سرگذشت از سرگذشت / کرد
محکم خانه دنيا ودين خويش را
درگذشت برخي انسانها، زبان را در دهان و قلم
را بر کاغذ بند ميآورد؛ همانطور که خبر رفتن استادحداد کاشاني پيرميکده ي مکتب
شاعران اهل بيت(عليهاسلام) وآييني کاشان
بزرگ چنين کرد. اولين واکنش بهت بود و سپس «کنار و دامن من همچو رود جيحون است ».
عباس حدادکاشاني!، شاعر و فرزانه، از بدعهدي
چرخ زمانه امان نيافت تا ناگفته هاي شعري اش را دستنويس کند و چيره دستي کارش را
به ارتقاء کامل برساند.
محله اش، پشت مشهد محله من نيزبود. از اين راه ، هماره نگاهش به
گنبد رفيع حضرت حبيب بن موسي بن جعفر (ع) و سپس به راه پُرغبار تلگراف خانه بود و
درد و رنج آدم هاي تمام محله هاي شهر در چشمانش استخوان ترکاند. از چنين ذهنيتي،
کلمات او را وارد شعر کرد. ساليان سال بازي رؤيا و عين را گذراند.به قولي :
رفتن هم حرف عجيبي اســت شبيه اشتباه آمدن. گفت
برميگردم و رفت و همه پل هاي پشت سرش را ويران کرد.همه مي دانستند ديگر باز
نميگردد...اما بازگشت ،بي هيچ پلي در راه...او مسير مخفي يادها را مي دانست.
اگر واژهها در گرداب تکرار پيامهاي تسليت از
سر تکليف و روزمرگي که ميشنويم و ميخوانيم
ساييده نشده بودند، ميتوانستيم در يک جمله بگوييم «جهان، انساني والا را از دست
داد.» دريغ که در رثاي چنين مردي نميتوان واژگاني نو ساخت؛ مردي که فارغ از دنياي
کوچک تنگچشميهاي ادبي که بسياري چون تُنگ ماهي در آن گرفتارند، چون نهنگي آرام
در کنج خلوت خود به اعماق دستيافته بود.
کسي که
حتي خارج از گود کوچک ادبيات هم در دنياي فراخ بيمروتيها همچنان پهلوان ماند.
بيادعا بود و بهغايت اخلاقمدار، با اصولي که
خدشه ناپذير بود؛ اصولي که بر انسان و انسانيت تکيه داشت و حتي بر نامهربانان نيز
تخطي از آن را جايز نميدانست. چرا که طبع زرشناسش خريدار عقيق خُرد نبود و هواي
مانده ملولش ميکرد.
با اين
وصف، هرگز خود را از فضاي واقعي ادبيات جدا نکرد. چه بسيار آثار جوانان را بدون
چشمداشت مادي و معنوي، بامهرباني گوش ميداد و مشوق نوقلمان براي ادامه راه بود.
من با قاطعيت اعتراف ميکنم که مرگ را به زندگي
بدون مطالعه ترجيح ميداد واين از شيوه زندگي سراسر تجلي وآگاهانه اش مشهود ومبرهن
است.
شايد
درگذشت رستمي که ميدان جولانش در عرصه
کلمه است، هنگامي که رخشِ چشم در خوان هشتم، سرِ چموشي ميگذارد مرگي قهرمانانه و
شکوهمندانه باشد اما چه ميتوان کرد که بر سياهيلشگران ادبيات چون من، شاهنامه بي
رستم، افسانهاي بيقدر و مقدار جلوه ميکند.
به قول سيدعلي صالحي:
«وقتي که
تو نيستي دنياچيزي کم دارد.من فکر مي کنم در غياب تو... همه ي خانه هاي جهان خالي
ست، همه ي پنجره ها بسته است، اصلا کسي حوصله آمدن به ايوان عصر جمعه را ندارد، واقعا
وقتي که تو نيستي آفتاب هم حوصله ندارد راه بيفتد بيايد بالاي کوه. اما ديوارها تا
دل ات بخواهد بلندند و سرپا ايستاده اند، کاري به بود و نبود نور ندارند...سايه
ندارند ...»
استاد حداد لطف بزرگي به شعر آييني و حتي به
عالم ادبيات ما کرد چرا که بار ديگر شاهد برقراري ارتباط يک شاعر با توده مردم بوديم
و اين يعني حياتي دوباره به ادبيات و مخصوصا شعر آييني بخشيدن. شعرهاي اوتوانسته
با درک و تجربه ادبيات کهن و ادبيات امروز، شکل ديگري از شعر فارسي را ارائه نمايد
و همچنين ميتوان به عنوان يکي از برجستگان تصويرگران ادبيات آييني در دوران خودش
از اين شاعر نام برد.
به قول خودش: « شاعراني که اشعار آييني نميگويند
در مضمون يابي آزادند و در چارچوب و قانوني نيستند ولي شاعران آييني و ولايي در
محدوده قانوني هستند که نبايد از اخلاق، گفتار و سيره اهلبيت عليهمالسلام خارج
شوند و همين امرکار را براي شعراي آييني سخت ميکند.».
من قرار بود روي همين واقعا، فقط روي همين
واقعا تاکيد کنم، بگويم :واقعا وقتي که تو
نيستي خيلي ها از خانه بيرون نمي آيند، واقعا وقتي که تونيستي، من هم تنهاترين
اتفاق بي دليل زمين ام.
تا ذرهذره نور شوي تكهتكه شعر
خورشيد من! به آينهها ميسپارمت
قدر تو را خداي تو ميداند اي عزيز
« اي
غايب از نظر به خدا ميسپارمت »
روانش شاد و چشمان پرمعنايش در آنسوي جهان
پرفروغ باد.