توی محل کارم بودم و از همه جا
بی خبر. پیامک که آمد دلم ریخت. خیلی نگران شدم. فقط امیدوار بودم شایعه
باشد. از جا بلند شدم و با دلواپسی از همکارم پرسیدم «آقا...»
نگرانی مرا که دید، شستش خبر
دار شد و بدون اینکه اجازه دهد سوالم کامل شود پرید وسط حرفم و گفت:
«پروستات که چیز مهمی نیست. یک بیماری شایع است. پدر من هم خیلی سال پیش
پروستات عمل کرده»
با همین یکی دو جمله کلی آرام
شدم ولی نه آنقدر که بتوانم بی تفاوت بنشینم. یکی از سایتهای خبری را باز
کردم. تصویر آقا روی تخت بیمارستان بر پیشانی سایت بود. برای یک لحظه
انگار در وجودم زلزلهای آمد که تمام آرزوهایم را لرزاند. دیدن این تصویر
اصلا خوشایند نبود. فقط خدا میداند چه حسی داشتم. شاید اگر مصاحبه آقا قبل
از عمل نبود دل مضطربم به این زودیها قرار نمیگرفت. خدا را سپاس و
بینهایت سپاس که به برکت دعای امام زمان علیهالسلام همه چیز ختم به خیر
شد.
فقط میمانَد یک نکته:
این روزها که آقا بستری بودند،
مسئولان نظام و { برخي ديگر } با گرایشهای مختلف و بعضا متضاد سیاسی ، به عیادت آمدند و
صحنههای زیبایی از ارادت و محبت و دلداگی به «ولی» را مقابل چشم دوست و
دشمن به نمایش گذاشتند. صحنههای عاطفی ناب و فراموش ناشدنی که با وجود
زیبایی و گیرایی، حجم سنگینی از دریغ و افسوس را هم به همراه داشت!
دریغ و افسوس از اینکه این اتحاد و همدلی دوستداشتنی حول محور رهبری چرا باید برای وقتی باشد که آقا در بیمارستان بستری شدهاند؟!
دریغ و افسوس از یادآوری روزهایی که روز لبیک بوده است و بعضی از همین حضرات، گوششان برای شنیدن امر آقا، سنگین.
تقوا و انصاف حکم میکند که این
ابراز محبتها را حقیقی تلقی کنیم و قطعا نیز چنین است؛ اما فطانت و بصیرت
هم ایجاب میکند که به این «عاشقانه» های بی هزینه و بی درد سر، دل خوش
نکنیم و میزان علاقه و اعتقاد مسئولان به رهبری را در میدان عمل و در
بزنگاهها بیازماییم و البته خود را هم از این قاعده مستثنی ندانیم.
|