قرار بود یک قدم بیاییم جلو، ظاهرا نیامدیم، درجا زدن هم دردی است که مثل خوره به جان بعضی ها می افتد نه از حکمت خسروانی سخن می گویم نه از اسطوره و افسانه و نه از درآمیختن هست و نیست و نه آنچنان با تکلف که نفهمی چه شد و چه نشد!
ساده می گویم مثل آب روان ساده گفتن از امری پیچیده خودش چندان هم ساده نیست این نقض قرض نیست که گفتم این بیان اصالت سادگی است، بهشت زیرپای فوتبالیستهاست همین! ما چه کاره ایم، هیچ، نشسته ایم کنار این بهشت و در برهوت غبارآلود فکر و ذکر چنگ بر روی هم می کشیم و سینه چاک میکنیم که دارندگی و برازندگی، بهشت زیر پای فوتبالیستها هست خوب باشد. جنگ حیدری و نعمتی راه می اندازیم، سوت و کف و هورا می کشیم بعد هم سنگ و مشت و چاقو اصولا ما اهل کشیدنیم و بعد در خلوت خود دست زیر چانه می زنیم و به فکر فرو می رویم که راستی چرا بهشت زیر پای فوتبالیست هاست؟
از این بهشت بهره ما چه می شود، به قول بزرگی که می گفت اگر می توانستیم خود را از وابستگی به جامعه مدرن نجات دهیم و راه رسیدن به جامعه ای را بیابیم که مردمش از سودای مصرف و دل دادگی به بازیهای فریب کارانه آزاد باشند و یک قدم جلو بیایند تا طعم رستگاری را بچشند و زندگی توام با اخلاق توحیدی را تجربه کنند شاید افقی پیش روی مان گشوده می شد.
نه بهشت چبز بدی است نه فوتبال اصولا از بدی سخن نمی گویم، از این که خود را باخته ایم و دل به روزمرگی و بازیچه های کودکانه سپرده ایم از این که ما را به بهشت نمی برند اما ما هیزم جهنم خود را پشته می کنیم، ازاینکه پشت بام برفی کسانی را پارو میکنیم که لمیده اند بیخ اتاق و از هرم آتش می سوزند و بهشت را در بغل می فشارند و ما از سوز سرما آب دهانمان قندیل می بندد.
شخصی همه شب برسر بیمار گریست/ چون روز آمد بمرد و بیمار بزیست.
عادت کرده ایم به سینه چاک کردن اگرچه نصیبی هم نبریم، نکنید برادر من، باور کنید بهشت زیر پای فوتبالیستهاست و ما را هیچ نصیب و بهره ای نست ، به همین سادگی....