دوام مکتب عشق در کوچه های پر پیچ و خم و خانه های کاهگلی کاشان رمز و رازهایی نهفته است که جز با زبان عشق گشودنی نیست.
هر از گاهی که نسیم حادثه ای طوفان مصیبتی به بار می آرد شهر آهی از دل بر میکشد و داغی تازه با کویر قسمت میکند.
خاک کاشان را با عشق سرشته اند ودر این خاک کیمیا گرانی خفته اند که از سیلک تاکنون هنر را به ارث گذاشته اند.
میراث آن نام اوران گاه از جنس خود خاک است و گاه روح دادن به خشت وگل و گاه دمیدن روح به شهری تاریخی و خلاصه ی همه اینها هنر است و روایتگر آن هنرمندانند.
این ساختمانهای خشتی خاستگاه هنرمندانی است که هنرشان مرزهای خاکی را در نوردیده و اگر چه ریشه در کاشان دارند اما اندیشه انان جهانی است.
هر از گاهی که عزیزی از میان ما میرود گنج های داشته را یاد میکنیم و بر نداشته ها افسوس میخوریم.
استاد فقید سید احمد حلی یکی از این هنرمندان اصیل کاشانی بود.
حلی سالها نوحه خوان دل دیوانه خویش بود و اگر چه شهرتی ملی داشت اما تواضع و فروتنی اش مثال زدنی بود .
اخرین بازمانده مکتب موسیقیایی مقام هنر آواز را نردبان شهرت نکرد و در خلوت خود خواسته خویش از صفای دل آواز سر داد و نوای گرمش به دل نشست.
و در بهار ی جان گداز خزانی شد که این خلاف امد عادت و پارادوکس زندگی هنرمندان است .شاید کسی به پایان مکتب موسیقیایی مقامی فکر نکرد و شاید این اغاز مکتب عشق است که هست اما همه این واژگان دردی از تن رنجور حلی نکاست و ...«تنها صدا» یی ماند.
چهارم اردیبهشت ماه جلالی همزمان با روز رادیو، هنرمندی که سالها صدای دلنشین آوازش، رادیو و مخاطبانش را به وجد اورده بود و زمان را دست افشان کرده بود، سکوت را به گوش جانها هدیه کرد و ارام ارام پیچ رایوی زندگی اش را بست و خاموش شد، کوچه های شهر را غبار غم فرا گرفت و در خشکسال مهربانی ابرها گریستند و حتما خاک گرم کویر دهان بازخواهد کرد و فرزند هنرمندش را در اغوش خواهد فشرد و امشب، کسی در گوش شهر با لحنی حزین این رباعی را با خیام نجوا خواهد کرد:
یک چند به کودکی به استاد شدیم
یک چند به استادی خود شاد شدیم
پایان سخن شنو که ما را چه رسید
از خاک در آمدیم و بر باد شدیم .