دوست داشتی کوله پشتی ات را برداری بزنی به جاده کربلا عمودهای مسیر نجف تا کربلا را شماره کنی تا برسی بین الحرمین، ضریح را در آغوش بکشی و درد دل کنی با مولایت حسین(ع).
جاماندگان در شهر بودند و ... ایران در بین الحرمین خلاصه میشدکه خدا آغوش بازکرد و پیش از همه زیارت تو را قبول کرد.
روز بعد از اربعین پیکر مجروح و بی جانت روی دست جاماندگان است، خیابان های شهر برای آخرین بار بدرقه ات می کنند. شهر غرق بغضی عظیم است، راه باز می شود و جنازه ات در مسیر ابدی بهشت آرام آرام از شهر خارج می شود. صدای حسین حسین جمعیت، پیکری غرق گل و تابوتی که در پرچم سه رنگ پیچیده شده است. این تصویر غروب 27 مهر ماه کاشان است. راستی غیر از این پرچم سه رنگ چه چیزی با خود بردی؟
ویلچری که خالی شده است، کپسول اکسیژنی که قل نمی زند و و عصایی که از دست افتاده است و تختی که ...
کمتر روزی است که در کاشان باران ببارد اما آنروز بغض آسمان ترکید. آسمان هم همراه با مردانی که با آستین های خالی و شلوارهای تاخورده آمده بودند گریست. زیر باران ویلچرهای سنگین، چرخ بی سرنشین تو را همراهی می کردند. گونه بچه های آسایشگاه خیس شده گاه از اشک و گاه از نم نم باران.
شیرمرد عملیات فتح المبین بعد از سی و اندی سال حالا به قافله عشق نزدیک شده است. زخم های قدیم و دردهای کهنه و بغض های شبانه عباس یوسفی با معراج گره خورده است و پایین لیست شهدا اسمش را اضافه کردند.
به آسمان نگاه می کنم کبوتران در پروازند به خیابان نگاه می کنم جمعیت موج می زند، به پسرت نگاه می کنم، انگار میگوید :"پدر تو که طعم تلخ یتیمی را چشیده بودی چرا مرا ...یتیم ..." گریه اش می گیرد.
در میان نوحه ها، ضجه های دردناک دخترت بگوش می رسد. سربازان مارش عزا می نوازند و گویی به بستگانت تبریک می گویند. مانده ام در این تناقض ها ... شهر در تناقض های امروزی غرق است.
مردی پشت سر جنازه بوق ممتد می زند، سرعت جمعیت زیاد می شود. هروله کنان از شهر دورت می کنند و می روی تا شفاعت عباس(ع) می روی غافل از اینکه شهر یوسفی دیگر را از دست داده، تو عزیز مصر بودی جایت اینجا نبودعباس.
پس از بازگشت از گلزار شهدا باران گرفت در شهری که کمتر باران می بارد...